مانی عزیز تر از جانممانی عزیز تر از جانم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

برای مرد فردا............مانی

آتلیه ی مامان و بابا(2)

گهگاهی از این آتلیه بازی ها می کنیم تا هم لذت ببریم هم بازی کنیم هم وقت بگذره البته خوش بگذره ادامه ی مطلب: داللللللللللی ببعی اااااااااااه مانی کارت اشتباست,پس چرا پشتت به ماست؟؟؟ ببعی چرا تو دست و پایی؟؟ همین که گفتم بریم حموم دویدی اتاقت و پودر رو برداشتی و بعد دراز کشیدی رو زمین و شروع کردی به پودر زدن البته باز جای شکرش باقیه آخه سری قبل شامپو رو برداشتی و تا من متوجه بشم نصفش رو تو اتاقا روی فرش و سنگ خالی کردی...امان از دست تو وروجک بعد حموم هم آقا هوس شیر موز کرد:مانی چی می خوری؟شی مو اینجا هم مثل دوستت متین داری از لباسشویی بالا میری البته فعلا تو همین م...
7 مهر 1392

این روزهااااا

این روزها خیلی خوشگل ابراز احساس می کنی مثلا می گی باباتی(بابایی) دوست.یعنی دوست دارم بابایی. یه وقتایی هم شروع می کنی به چرخیدن دور خودت و بلند و با  دستای گره کرده تو آسمون و کلی هیجان می گی باباتی(بابایی)من من,باباتی من من و بعد می ری سمت بابایی و می بوسیش این روزها خیلی کنجکاوتر شدی عزیزم دوست داری هر چیزی رو خودت امتحان کنی همچنان کارهای پر خطر می کنی مثل دست زدن به سیم و برق و. .. تازه از علاقه ات به آب بازی هم کم نشد که هیچ بیشترم شد و همون روند رو ادامه میدی آب و لیوان و آتوش(قاشق) و یه لیوان اضافه . علاقه ات به لگو بازی هم زیاد و زیادتر شده تازه از سطلش هم برای دسترسی به روی اپن استفاده می کنی این روزها یه رف...
6 مهر 1392

مانی و ایلیا

دیشب رفتیم خونه ی ایلیا جون اینا همیشه گفتم و بازم می گم خوشگلکم ,از اینکه تو فامیل و دوست و آشنا چندتایی دوست هم سن داری منو بابایی خیلی خیلی خوشحالیم ایلیا جونم داره بزرگتر میشه جوری که بتونید باهم هم بازی باشید البته دیشبم باهم بازی کردید اول روروئک سواری بعد توپ بازی و لگو بازی کلی هم برای خاله فرشته زحمت درست کردید البته بیشتر از شما بچه ها باباها و عمو ها بازی کردن,همون بازی همیشگی :پلی استیشن! وای که چه دل شادی دارن باباها از همون اول نشستن پای بازی اونم چی چهارتایی همزمان!!!اینجوریش رو دیگه ندیده بودم والا مانی هم هرزگاهی براشون تایم استراحت میذاشت با خاموش کردن لپ تاب و تلویزیون اینقدر بابایی و عموه...
30 شهريور 1392

مانی در تولد ایلیا

دیشب رفته بودیم خونه ی ایلیا جون اینا آخه تولد یکسالگیش بود,از همین جا یه بار دیگه : ایلیا جون تولدت مبارک شما هم که طبق معمول حسابی شلوغ کاری کردی و خوش گذروندی.همش بپر بپر می کردی و یه سره عمو پورنگ ورد زبونت بود و مثل پهلون پنبه بادت خالی میشد و بومبالا بومبا می کردی تازه چندبار هم نانای کردی دست میزدی و با عسل جون و حدیثه جوت تولدت مبارک می خوندی کلی هم با ایلیا جون بازی کردی اینم عکسای جشن دیشب,که البته نتونستم از همه چی عکس بندازم ولی همین هایی هم که انداختم رو برای یادگاری برات میذارم: اینم کیک تولد ماشینی(مک کوئین) اینم کوچولو های جشن(ایلیا جون.عسل جون.مانی جونم.حدیثه جون) اینجا داشتی نشسته نان...
30 شهريور 1392

این روزهای شاتانی من

پسر نازم قرار شد کلماتی رو که جالب و شیرین ادا کردی برات بنویسم شاتانی :وقتی در یخچال باز میشد همش می گفتی شاتانی شاتانی بلاخره متوجه منظورت شدیم و کلی هم از دستت خندیدیم شکلات رو منظورت بود و همش می گفتی شاتانی حالا یه شاتونی هم داریم که خاله شادونست از کارهای جالب و البته نگران کننده یی که این روزها می کنی بگم:وقتی چیزی رو که دوست داری تو دستت داشته باشی و کسی اون رو ازت تقاضا کنه یاد گرفتی زیر بغلت قایمش کنی و بگی اااااااااااااه هاپو برد نیست و ما اصلا اینو دوست نداریم,کلک زدن رو خوب یاد گرفتی البته یادم نمی یاد چطوری ولی  خودمون یادت دادیم با اینکه سعی می کنیم تو تربیتت کمتر دچار اشتباه بشیم ولی ناگزیر ا...
27 شهريور 1392

طوطی خوش زبون ما

ماشالا هزار ماشالا دیگه حرف زدنت داره هر روز کامل و کامل تر میشه البته خیلی هم شاهکار نمی کنی هااااا اقتضای سنته پسرم فقط منو بابایی زیادی ذوق زده میشیم وقتی میبینیم که می تونی یه سری از خواسته هات رو بگی و البته حرف زدنت وقتی که اول راهی خیلی خیلی شنیدنیه و تقریبا بیشتر کلمه هایی رو که میشنوی مثل طوطی بدون اینکه ازت بخوایم ادا می کنی دیگه شمار کلماتی که می گی داره از دستم در رفته از این به بعد فقط اونایی رو که یه جور خاص ادا می کنی و جالبن برات می نویسم گل پسرم ... یه جمله ی با مزه داری که روزی نمی دونم شاید واقعا هزار بار تکرارش می کنی مامان دد میو گاهی که به روی خودم نمی یارم بیشتر توضیح می دی به خیال خودت متوجه منظور...
24 شهريور 1392

اولین آرایشگاه آقا مانی

تقریبا یه هفته پیش بود که برای اولین بار رفتی آرایشگاه البته اولین کوتاهی موهات نبود قبلا چندباری توسط مامان هنرمندت کوتاهی مو داشتی و دقیقا بعد تعطیلات عید بود که با اصرار بابایی و توسط دستای هنرمندش کچل شدی و حالا برای اولین بار بردیمت آرایشگاه تا صفایی به موهات بدیم مبارکت باشه مانی جونم ایشالا آرایشگاه دومادی   ...
18 شهريور 1392

وقایع چند روز گذشته

چند وقت اخیر سرمون حسابی گرم بود آخه چند روزی مهمون داشتیم اولش دایی جون حسین و دایی جون کمیل اومده بودن خونمون و عسل مامان خیلی خوشحال بود همش از سر و کول دایی ها بالا می رفتی تقاضای باتی(بازی)می کردی گاهی هم گوشی می خواستی تا هم زنگ بزنی و هم عکس ببینی و کلی کارهای بامزه ی دیگه... بعدش مامان جون و مامان بزرگ مامانی اومدن خونمون و بازم کیفت کوک تر شد و حسابی خوش می گذروندی بنده خدا مامان جون!آخه وقتی که میبینیش دیگه منو یادت میره و همش دنبال مامان جونی و دوست داری مامان جون بهت غذا بده مامان جون باهات بازی کنه مامان جون بیرون ببرتت خلاصه فقط و فقط مامان جون به قول خودت ما نون آخر از همه هم بابا جون هم اومد آخه عروسی خاله زه...
18 شهريور 1392