مانی عزیز تر از جانممانی عزیز تر از جانم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

برای مرد فردا............مانی

و....مانی بزرگ می شود...

پسرم داره بزرگ میشه,برای خودش مردی شده کریرش دیگه کوچیک شده براش,البته هنوز تو خونه مورد استفاده هست.عکساش رو تو ادامه مطلب ببینید: و یه کار مهم دیگه: مانی دو روزه داره تمام سعیش رو می کنه دس دسی کنه...وقتی بهش می گم مانی جون دسدسی کن اونقدر هیجان زده می شه که کنترل دستاش رو از دست می ده و کف دستای کوچولوش به هم نمی خورن که صدا بده ولی با تبسمی زیبا و کلی شور و هیجان اینکارو میکنه.... منو بابایی هم از این همه انرژی مانی به وجد می یایم هر دفعه...    مانی تو کریرش: وقتی مانی حوصلش سر میره:       ...
17 مرداد 1391

تجربه های جدید

زرده ی تخم مرغ و ماست تو ماه هشت می تونی زرده ی تخم مرغ و ماست و آبمیوه رو هم تجربه کنی دیروز کمی ماست دادم بخوری ولی انگار خیلی خوشت نیومد.بابایی می گفت بچه ها عاشق ماستن ولی همش رو مالیدی دور لبت.قربونت برم که حوصله ی پیش بند رو هم نداری.تا میبندمش همش می کشی و می خوای بازش کنی.صبح امروز هم برات تخم مرغ آبپز کردم که نوش جان کنی سفیده هاشو کمی زرده خودم خوردم کمی هم از زرده ی تخم مرغ رو با شیر برا جناب عالی حاضر کردم.خیلی بد می خوردی انگار مزه های جدید رو دیگه نمی پسندیالبته اقتضای سنته که در مقابل تغییر مقاومت می کنی.حالا دیگه کاملا تغیی رو متوجه می شی داداشی...راستی قیافت خیلی دیدنی شده بود وقتی تخم مرغ می خوردی.کلی تعجب تو صورتت نشس...
12 مرداد 1391

ماهگرد تولد قشنگت

هفتمین ماهگرد همه ی زندگیمون پسر عزیزمون امروز هفت ماهش پر شد و وارد هشتمین ماه زندگیش شد مبارک  مبارک ,هفت ماهگیت مبارک واای خدا جون اصلا باورمون نمیشه که هفت ماه گذشت...انگار همین دیروز بود که تو دل مامانی بودی وما منتظر اومدنت...هنوز دندونای کوچولوت نزده بیرون عزیزم.ولی خیلی بی تابی...همه چیز رو به لثه می کشی.به هر چی که بتونی تکیه می کنی و از جا پا می شی و با تکیه می تونی چند قدمی هم راه بری. برات بهترین ها رو آرزومندیم مانی جون        ...
11 مرداد 1391

واکنش گل پسری به تلفن و آیفون

وقتی که تلفن زنگ می خوره این روزا دیگه نمی تونم تلفنی صحبت کنم با وجود گل پسری مثل شما آخه همش می خوای گوشی رو بگیری یا بخوریش یا به صفحه اش خیره شی تازه دیروز یواشکی گوشی رو برداشتی و چندبار دکمه ی هشت رو فشار دادی خوشم میاد شماره های روند رو میگیری.می ترسم مزاحم تلفنی هم بشی همین روزا...وقتی که از پشت خط صدات می زنن خیلی ذوق می کنی و قیافه ات دیدنی میشه چون هم می خندی هم شکل یه علامت سوال گنده می شی؟؟؟از چی این همه تعجب می کنی؟؟؟ اینکه چه طور میشه آدما تو گوشی جا بشن؟؟؟خیلی دوست دارم ببینم دنیای ما رو چطوری میبینی؟ تازه دمدمای اومدن بابایی می برمت جلوی آیفون و روشنش می کنم شما هم انگار که شرطی شده باشی شروع به غان وغون میکنی ه...
9 مرداد 1391

جیغ بنفش

جیغ مردونه ی گل پسری   چند روزه که بد عنق شدی,نمی دونیم مشکلت چیه همش توجه می خوای.خدا نکنه منو بابایی با هم صحبت کنیم اون وقته که شما شروع می کنی به جیغ زدن,اونم چه جیغ هایی.........وای وای.......... شبا هم سخت می خوابی البته معمولا که نمی خوابی به پیشنهاد بابایی حمومت میکنیم تا راحت تر خوابت ببره.آب بازی و حموم رو که نگو ...خیلی دوست داری اما بعد حموم لباس پوشوندنت مصیبت شده...می زنی زیر گریه و ما رو خیلی کلافه می کنی.  ...
7 مرداد 1391