با مزه هااااااااا
کلمات بامزه:
پرتقال:پیتالات
شکلات:شاتانی
سلام:سامان
پنچر :پین چین
سفره:سوپی
وقتی می خوای چیزی تعارف کنی میگم مانی جونم بگو بفرمایید شما هم میگی ماتانین خیلی جالبه که بعضی از کلمات رو اصلا شبیه خودش نمی گی و براشون یه کلمه ی دیگه می سازی
دیروز مهر رو که روی اپن بود برداشتی و گفتی مامانی مانی الاپر بعدش سجاده رو پهن کردی و اومدی پیشم و گفتی مامانی آب منم داشتم لیوان برمیداشتم که بهت آب بدم گفتی نه نه
مامانی صورت آب!!! گفتم صورتت رو بشورم؟خندیدی و گفتی صورت آب الاپر تازه متوجه شدم که منظورت وضو بوده هم خندم گرفته بود و هم برام جالب بود این همه دقتت
با بقال سر کوچه حبیب آقا حسابی دوست شدی تا وارد مغازه میشی بلند می گی سامان چطوری؟
اونم که کلی کیف می کنه و نازت می ده و هر بار کلی شکلات میریزه توی کیسه ی خرید و حسابی بد عادتت کرده
حالا دیگه گاهی تو خونه بهونه ی بقالی رو میگیری و میگی عمو سامان شاتانی بده بییم
کوچیکتر که بودی یه ساختمونایی رو که گنبدی شکل بود می گفتی مامان الاپر منم می گفتم نه اینا شبیه الله اکبره ولی الله اکبر نیست حالا دیگه گنبد و مسجد و نوشته های عربی و مهر و...میبینی خیلی تند می گی مامان شبیه الاپر
حالا دیگه میگم مانی جونم اینا خودشه و شبیه نیست ولی گوشت بدهکار نیست و همچنان می گی شبی الاپر
یه روز که خونه ی مامان جون اینا(مامان بابایی)بودیم داشتی لیوان آب رو چپ می کردی که یهو صدات زدم مانــــــــــــی که یه نگاهی بهم انداختی و گفتی توتک(کتک) بعدش همه خندیدن و مامان جون پرسید کی کتک میزنه که یهو گفتی مامانی بعد با دستای کوچولوت زدی تو صورتت که من کلی خجالت کشیدم آخه یه بار که تو شیطنت زیاده روی کردی و به حرفم هیچ رقمه گوش نکردی گفتم مانی کتکه ها اگه گوش نکنی و حالتش رو فقط نشونت دادم ولی یه جوری اونجا بیانش کردی که انگار مامانی کتکت میزنه
به بچه های امروزی اصلا نمیشه گفت بالای چشت ابروست.هــــــــــی وااااااااااااای مـــــن
دنیای عجیب و قشنگی داری گاهی که مشغول بازی میشی وقتی به صحبتات گوش می کنم میبینم از تمام اونایی که میشناسی حرف میزنی و غالبا هم عمو مسعود و آبجی و آریا جزو اولین کسایی هستن که همیشه به یادشونی
جدیدا هم اسم ایلیا رو هم یاد گرفتی و تو خیالت باهاش بازی می کنی و می گی ایلیا و عمو و هالیا(هلیا)
دوباره بجای بابایی اسمش رو صدا میزنی ولی یه بار هم نشده اسم منوصدا بزنی
وقتی بهت میگم مانی مامان رو چندتا دوست داری دستات رو باز می کنی و می گی یه عامنه(عالمه)
چند روز پیش عروسکم رو دادم دستت تا کمی سرگرم شی و منم به کارام برسم اصلا فکر نمی کردم که واقعا سرگرمت کنه شما تو پذیرایی بودی و من تو اتاق و همه ی حواسم به وروجکم بود صدات رو می شنیدم که بهش می گفتی نینی سامان.نی نی دوست(دوست دارم).نی نی پیش مانی لالا.بعدش شنیدم که گفتی سرده .زود اومدم بیرون اتاق و دیدم که متکات رو گذاشتی رو پاهای کوچولوت عروسکم رو هم که خیلی کوچولو نبود رو خوابوندی رو پات و داشتی پتو می انداختی روش و می گفتی نی نی سرده.با اینکه اومدم جلوت و از کارت خندم گرفته بود ولی بس که سرت گرم بود اصلا متوجه حضورم نشدی باز رفتم سراغ کارهای خودم وقتی دوباره اومدم بهت سر زدم دیدم جواستیک رو آوردی و دادی دستش و خودتم کنارش نشستی و بهش میگی هاااااااااااااااا(یعنی فوتبال بازی کنیم و گاهی هم از طرف نی نی دکمه ها رو فشار میدادی.این صحنه هم خنده دار بود هم ناراحت کننده آخه خیلی گناه داره که شما کوچولوهای امروزی اینقدر تنهایید.
در مورد از پوشک گرفتنت :راستش با اتفاق هایی که برامون افتاد (فوت مامان بزرگم)و مسافرتی که پیش اومد و جابجایی مون که بخشیش انجام شد متاسفانه نتونستم ادامه بدم و خیلی از این بابت ناراحتم ناراحتیم بیشتر به این خاطره که خودت می خواستی که دیگه پوشک نشی و من بخاطر وضع موجود نتونستم همکاری کنم.حالا عذاب وجدان دارم و امیدوارم از سرت نیفته تا کمی اوضاع مساعدشه.
اینم بخشی از خاطرات روزهای گذشته