مانی عزیز تر از جانممانی عزیز تر از جانم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

برای مرد فردا............مانی

یه پست آزاده همه چی درهمه...

1394/6/21 17:36
نویسنده : مامان مانی
1,162 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااااااااام عشقممحبت

این پست رو بنا به درخواست یه سری از دوستان آزاد میذارم,خلاف پستای قبلی که رمزدارن و نظری تایید نمیشد

از همه ی دوستای گلم  بابت محبتاشون و همراهی همیشگی شون بی نهایت سپاسگذارم,وقتی که گفتن با وجود رمزدار بودن وبمون رو دنبال می کنن خیلی شرمنده شدم و تصمیم گرفتم یه پست باز بزارم

آرزویم اینست که دلت خوش باشد

نرود لحظه ای از صورت ماهت لبخند

نشود غصه دمی نزدیکت

لحظه هایت همه زیبا باشند

از خدا می خواهم که تو را سالم و خوشبخت بدارد همه عمر

و

نباشی دلتنگ....محبتمحبتمحبت

*                            *                          *

مانی من هر چند وقت منو بابایی میشینیم و به عکسا و فیلمات نگاه می کنیم و متحیر میشیم از اینهمه عجله که برای بزرگ شدنت داری ...متفکر

همیشه از دیدن عکسا و فیلمای نوزادیت کلی کیف می کنی و بعد دیدنشون کلی سوال می پرسی

مامانی تو این عکس دندون داشتم؟؟؟؟مامانی:بله داشتی.

مانی:مامانی چندتا؟؟؟؟مامانی:خندهآرامخنده...

مانی:مامانی نخند بگو چندتااااا و مامانی همچنان خنده و قربونت صدقت رفتنبغل

یه سری عکسا مال وقتی بود که تو خونه قبلی بودیم ,هر بار که اونا رو میبینی کلی سوال می پرسی بازسوال

مانی:مامانی خونه قبلی مونو دوست داشتیم؟؟؟

مامانی:بله دوست داشتیم.

مانی:پس چرا فروشدیمش؟؟؟؟من عاشق این فروش دیمش گفتنتم یعنی می خوااام بخورمتمحبتخوشمزه

مانی:مامانی من ترهان(تهران) و دوست ندارم.

مامانی:چرا پسرم؟؟؟

مانی:آخه شمال خوبه همش نمیریم فروشگاه بعد بریم خونه....پسرم کلی ناراحت میشم میبینم که نوع زندگی ماشینی و شهری  دنیای کودکانه تو تنگ کرده...غمگینغمگین

خلاصه اینکه کلی بزرگ شدی واسه خودت ,کلی درک می کنی و میفهمی اتفاقات پیرامونت روقوی

تو مهدم همینطوری همیشه مراقب رفتارت هستی و حتی همیشه مراقب دوستای مهدت هم هستی

مربی های مهدت میگن و اینکه احساس مسئولیت داری

یه روز مامان یکی از دوستات ازم پرسید این آقا پسر ,پسر شماست؟؟؟پرسیدم بله چطور؟گفت خیلی دوستداشتنی و با محبته وقتی پسر اون خانوم برای اولین بار اومده بود مهد کلی گریه میکرد با اینکه خودت هم تازه یه ماه بود که از مهد رفتنت میگذشت رفتی و دستش رو گرفتی و گفتی گریه نکن اصلا گریه نداره ,بیا با هم دوست شیم و بعدش گفتی بیا دستمو بگیر بریم بالا...

تازه بعد اینکه مامان دوستت این حرف رو زد متوجه شدم چرا هر روز اینقدر با محبت نگات میکرد و با منم گرم احوالپرسی میکرد,پسرم کلی خوشحال شدم که این داستان رو شنیدم در موردت

امیدوارم همیشه تو زندگیت همینجوری تعامل اجتماعیت خوب باشه و به همه ی اطرافیانت محبت و خوبی تعارف کنیبغلبغل

 

*                                 *                               *

از اول بهار تا الان که اواخر تابستونه حسابی پارک رفتی و بازی کردی

از همشون عکس ندارم ,تازه علاوه بر این یکی از فایل عکسات رو که عکسای کل تابستونت توش بود رو دیلیت کردی تعجبتعجبکلی غصه خوردمغمگینولی فدای یه تار موهات پسرمزیبا

اینجا پارک جوانمردان که با فامیلای خوبمون رفتیم (داداش ابوالفضل گل,مانی نازم و ایلیا جونم)البته چندتایی عکس انداختم ولی همشون تار شده

انشاالله همیشه همینطور از ته دل بخندی قند عسلم

امسال بیشتر دلت پارک و بیرون رفتن می خواست که ما هم تا تونستیم بردیمت و خیلی روزا هم تو کوچه و فضای سبز جلوی خونه با دوستات که همسایمونم هستن مشغول بودی ,خوشبختانه تو ساختمون و کوچمون پسر زیاد داریم و حسابی همبازی شون بودی

تو چندتا پست قبلی از دوستات عکس گذاشتم ولی بدلیل دیلت کردن فایلا عکسای جدید رو ندارمغمگین

فقط همینا بود که تو گوشیم داشتم,پسری عسلی با دوستش آرین جوون

دوچرخه سواران کوچکچشمک

سوار بر دوچرخه ی آرین جوون

این عکسا رو جا بجا گذاشتم با عکس پایینی

اینم فردای اون روزه که رفتید به دونه های کاجی که جمع کردید سر بزنید

اینجا دوتایی می رفتید دونه ی کاج جمع می کردید

دوتایی مشغول بدمینتونید

و حالا خستگی در می کنید

خسته نباشید قهرمان کوچولوهای من

یه دفعه که مامان جون اومده بود خونمون ,دوستات اومده بودن دم در دنبالت و از تو کوچه هم هی زنگ آیفون رو می زدن ,مامان جون کلی خنده اش گرفت و گفت یعنی حالا دیگه مانی جونی اینقدر بزرگ شده که دوستاش میان دم در دنبالش

خدا این دوستی ها رو و این شادی ها رو ازتون نگیره الهی

مانی جونم و آقا رضای گل گلاب(پسر عمه ی دوستداشتنی)محبت

اینجا هم داری شمع های  سالگرد ازدواج مامان بابا رو فوت می کنی,یه جشن خونوادگی کوچیکجشنجشن

جشنجشنعقدکنان سمیرا جون,انشاالله سپید بخت باشهجشنجشن

اینم روز نامزدیجشنجشنجشن

آخر شب بیرون سالن بادکنک بازی و آتیش بازی

باز هم شما دوتا خوش تیپاااابغل

شمال و دریااااا

چه کیفی می کردی

الهی همیشه خوش باشی پرنس خوشگلم

درخت نوردی

جامپینگ که خیلی دوست داری

(بوجاق )پارک ملی,یه دشت وسیع نزدیکی های خونه ی مامان جون اینا هر سال تابستون چندتا صبحونه رو با مامان جون بابا جون اونجا می خوریم

یعنی معرکه است سکوتش,طبیعتش,بکر بودنش , و حتی خنکای صبحش تو اون هوای گرم و شرجی تابستون شمال...یه تجربه ی متفاوته

کلی کیف کرده بودی

اونجا خوردن چاااای یه لطف دیگه ایی داره حتی برای ما که کلا اهل چای نیستیمخوشمزهخوشمزهخوشمزهنوش جونت باشه مانـــــــــــــــی گلم

اینم یه قرار وبلاگی تو باغ سالاری,جای چندتا از دوستای گلمون خالی بود ایلیا جون و مامانش,ابوالفضل جون پارسا جون امیرعلی جونو بقیه ی دوستای گلمون....همینجا از همگی که زحمت کشیدید اومدید کلی ممنونممحبت

مانی جونم,نیلوفر نازم,روژینا گلی که این عکس رو ریحانه جون مامان رزینا جون زحمتش رو کشیدن عکسای دوربینم اکثرا تار شدن اخه گل پسری انداختشون خندونکو آدرینای عزیزمبوس

دوستتون دارم محبت,اون روز خیلی بهمون خوش گذشت خصوصا با ماجراهاش از زیر انداز گرفته تا خونه ی مادربزرگشخنده

از تالاب انزلی که اینبار رفتیم فعلا این عکس موجوده و فکر کنم تو تبلت آیلین جون یه عکسایی داشته باشیم

اینم یکی از روزهای مادر و پسری منو عشقمبوس

مانی خوشگلم به همراه آیلین جون دوست داشتنی,اینجا داشتیم می رفتیم یه بازارچه محلی نزدیک خونمون

همینکه دیدی دارم ازتون عکس میندازم هی آیلین جونو می کشیدی میگفتی اصلا نگاه شون نکن پشتت رو کن به مامان ایناخندهخندهاز دست توی فسقلی و وروجــــــــــــــک

اینجا مشغول رنگ آمیزی هستی ,کلا زیاد سمت نقاشی نمیری دقیقا عین دوستت ایلیا صنعتی عزیز

چون چندتا ایلیا میشناسی همیشه تاکید داری پشت بند اسم این ایلیا جون حتما فامیلیش رو هم ذکر کنی

قربون اون هوش و ذکاوتتبوسفقط من موندم  شما دو تا عسلکای من چرا زیاد به نقاشی علاقه نشون نمی دیدمتفکر

اینجا هم با سازه هات مشغولی و برای مامانی برج میسازی

اینم یه تیپه دیگه ,خنده هم نداره اصلا عینک

گهگاهی از این تیپا می زنی و برای خودت بازی می کنی و میشی جهانگرد کوچولوی خونمونراضی

هر وقت که ماشین شارزی تو میبری تو کوچه اصرار و اصرار که برات ریموت بزنیم مثل بابایی

بابایی قهرمان زندگیتهمحبت

این عکسم مال تو مطب دندون پزشکته که بی نظیره

بس که خانوم دکترت فوق العاده است با کمال میل میای مطبش و خیلی راحت همکاری می کنی

خوشحالم که دندونپزشک به این ماهی داری و باعث شده اصلا هیچ ترسی نداشته باشی

اینجا هم مامانی مشغول خونه تکونی بودم که تازه به اتاق شما رسیده بودم و خودت رفتی که فرش اتاقت رو لول کنی و جالبش این بود که دیدم رفتی دراز کشیدی و داری فرش رو لول می کنیقه قههمردم از خندهقه قهه

دالــــــــــــــــــــــــی

اینم کلاه آتش نشانه ,امروز یه آتش نشان اومده بود مهدتون و براتون از شغلشون میگفت این کلاه هم گیفتی بود که بهتون دادن

اینم گل پسرم و دوستش علی جون

این عکسم مال خیلی وقت پیشه که برده بودنتون پارک ترافیک

اینم جشن آغاز  سال تحصیلیه که عمو فرشید رو آورده بودن و کلاه قرمزی هم بود

واااای وقتی کلاه قرمزی وارد شد قیافه ات خیلی دیدنی بود از هیجان دستای کوچولوت رو گذاشته بودی روی دهنت و با بچه ها فقط جیغ میزدید

اونجا هم ازتون عکس انداختن قراره بدن بهمون ,بعد برات میذارم اینجا

منم بیشتر فیلم گرفتم,تو این عکس زیاد معلوم نیستی آخه ردیف اول نشستی

ای جااااانم آخه مگه مجبوری مااااماااانخندونکچشمکخنده

اینجا هم در حال برگشت از مهد و پیاده روی دو نفره که جلو جلو می رفتی

 

یه روز صبح با مامان جون بابا جون رفتی بازار بعد با دوتا جوجه برگشتی

چقدر این جوجه ها رو کلافه کرده بودی حتی تو خونه هم میاوردیشون

این خنده بدجوری به صورتت میاد

فعلا همینا رو داشته باش گل پسر قشنگم

تا ببینم می تونم عکسای از دست رفتمونو برگردونم

پسندها (4)

نظرات (0)