یه صبح با مانی در شمال
وقتی که شمالی صبح زودتر از خواب پا میشی و یه شادی وصف نشدنی توی چشاته
قبل صبحونه حتما باید بری یه چرخی تو حیاط بزنی
صبح امروز که رفته بودی تو حیاط مامان جون رو مجبور کردی برات حلزون جمع کنه البته مامان جونم با کمال میل هر چی که بخوای برات فراهم میکنه ,سر صبح تو باغچه کلی برات حلزون پیدا کرد
اینم حلزونای بیچاره که خودشون رو تو دستای گرم و کوچولوی یه پسر بچه ی وروجک دیدنو کلی ترسیده بودن
میرفتن تو صدفشون و دیگه می ترسیدن که بیان بیرون ,
اینم چند ساعت بعد که آماده شده بودی با مامان جون بری ددر
ببین تو رو خدا داری چه جوری گلا رو می بوسی
مانی متفکر,
به چی فکر می کنی آخه گل پسرم؟؟؟
هی وای من بازم چشش به پیشی افتاد
توگلا دنبال چی می گردی جوجوبلا؟؟؟بازم حلزون!!!
نه تورو خدااااااا
به به جارو رشتی,چه خوش دستم هست
مامان جون من دیگه بیرون نمی یام خودت تنها برو لطفا