نوزدهمین ماهگرد مانی عزیز
مانی جونم نوزدهمین ماهگردت هم مبارک
منو بابایی اینقدر محو بزرگ شدنت شدیم که گذر زمان رو متوجه نمی شیم
هدیه ی خدا اینقدر شگفت انگیز و بزرگه که هیچ وقت ازش سیر نمی شی و اگه تمام زمانها رو بهش اختصاص بدی بازم کمه
زیباترین هدیه ی خدا تولدت مبارک
کلماتی که تا الان بلدی
عکس عتس
آش آچ
ابر ابر
باد باد
کیک تیچ
عطیه عطی
قاشق داشق
ماه ماه
دوده جوجه
اسب ابس
نمک نم
بازم وقتی که اومدم بنویسمشون یادم رفت البته الان دیگه بیشتر کلماتی رو که ما میگیم سعی می کنی تکرارشون کنی ,حتما می نویسمشون برات گل پسر
بعدا نوشت:
چندتا کلمه ی دیگه که یادم افتاد
پول پوه
مبل مب
حموم حموم
چوب جوه
ژله اوایل ژالی حالاجیلی
پودر پود
پنیر پنین
کره تاری
چای جیجی
تازه اولین جمله رو وقتی که رفته بودیم شمال و داشتی تو حیاط خونه ی مامان جون اینا تو استخرت آب بازی می کردی و دایی جون حسین با تفنگ آب پاشت بهت آب می پاشید گفتی:
اون موقع همه ی تلاشت رو کردی تا بگی چیزی رو که می خواستی و بلاخره هم موفق شدی و ما کلی ذوقیدیم دسته جمعی که مانی اولین جمله اش رو گفت:
دا نون نه نون
برگردانش میشه :دایی جون نکن
وای که چقدر خوشحال شدیم وقتی اولین جمله ات رو شنیدیم
از اون به بعدباز جمله ی ساده میگی
تازه از همه با مزه تر وقتیه که ازت می پرسیم اسمت چیه؟؟
خیلی با مزه می گی مااااااا می
عاشق این مااااامی گفتنتم,آخخخخخخخ