شمال6
بازم اومدیم شمال خونه ی مامان جون
امسال اولین محرم رو مانی جونم تو شمال تجربه کرد البته محرم قبلی حضور نا محسوس داشت و ما تهران بودیم خونه ی مامان جون(مامان بابایی)البته عمه جونی ها هم بودن
دوست داشتم ببرمت تو مراسم عزاداری حضرت علی اصغر تو رشت ولی شب قبلش کلی تو ترافیک مونده بودیم تا برسیم شمال این شد که خیلی خسته بودیم و نشد که ببرمت عزیزم ایشالا سال بعد...
مانی جونم مامان جون کلی سعی کرد سینه زدن یادت بده شما هم یاد می گرفتی ولی لحظه ایی بود و بعدش شروع می کردی به دس دسی کردن...
شیطون تر از قبل شدی و یه جا بند نمی شی
لبای خوشگلت رو آماده کردی که یه بوس خوشگل بفرستی
مرسی عزیزم
اینجا هم بلاخره از کلاهت راحت شدی و رو سقف ماشین نشستی و خوشحالی عسلم
راستی چرا اینقدر از کلاه بدت میاد؟؟؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی