موش کوچولو....
چند روز پیش مامان جون و بابا جون و دایی جون کمیل از شمال اومدن پیشمون همون شب زندایی مامانی با عروس خوشگلش اومدن خونمون چقدر خوشحالمون کردن بخصوص مانی وقتی که خواستیم بخوابیم کلی ذوق زده شده بود می دید به غیر خودمون چند نفر دیگه هم هستن خونمون چهاردست و پا تند تند به همه سر می زد تو تاریکی به خصوص به زندایی من وای چقدر خنده دار رفتار می کردی مانی؟؟؟
یاد بچگی های خودم افتادم عاشق این بودم که مهمونا شب هم بمونن پیشمون ...خلاصه اون شب خیلی دیر خوابیدی با کلی کلک و ...
این چند روزه با مامان جون چندتا مهمونی رفتیم ایلیا کوچولو و هلیا رو هم دیدیم امیدوارم همبازی خوبی بشین برای هم...
تازه بازم یه کشف مهم داشتی درست مثل کشف نیایش جونی یعنی دست تو مماغت می کنی و من نمی دونم دوباره باید چی کار کنم؟؟؟....
گوشات رو هم میشناسی و نوشونمون می دی و وقتی می گیم لالا کن سر کوچولو نازت رو می ذاری رو زمین...و موش هم میشی...........قربون موش کوچولوی خودم.......