شیرین کاری های من
بابا جونم دیروز اومد تهران و امروز هم بعد ناهار علی رغم اصرار ما برای موندنش گفت که باید بره چون مامان جون همراهش نبود نمی خواست که بمونه
منتها من یه حرکتی زدم که بابا جونم کمی بیشتر بمونه پیشمون(نگاه به سن کمم نکنید کارها یی بلدم که به ذهنتون هم خطور نمی کنه)
وقتی که مامانم و باباجونم مشغول صحبت کردن بودن من یواشکی ریموت در رو از روی اپن برداشتم و تو همون لیوان اضافه ایی که قبلا گفتم ازش براتون انداختم و بعد آب توی لیوانم رو روش خالی کردم
هیس!!! صداش رو در نیارید که هنوز بابامم از این موضوع خبردار نیست
یهو مامانم دید که دارم به گل های قالی(به قول خاله جون لیلا عمه ی دوستم هیراد) مخلوط آب و ریموت می دم
خیلی تند ریموت رو برداشت و خشکش کرد...تا اون لحظه که باباجونم می خواست بره یهو هرچی ریموت رو زد دید که نه خبری از باز شدن در نیست
مامانی خوشحال گفت که قسمت نیست بری و باید بمونی ولی از اونجایی که باباجون قصد موندن نداشت مامانی مجبور شد بره و از همسایه ریموت بگیره ...حالا باباجونم رفت و مامانم هرچی سشوار می گیره باز ریموته کار نمی کنه...این خبر رو نمی دونم چطوری می خواد به بابایی بده
این روزا بابام همش تو شوکه یه روز میاد میبینه ال سی دی گوشیش سوخته یه روز کنترل کار نمی کنه
یه روز عینک می شکنم و یه روز ....بماند ظرف و ظروفا که رد بلاست اصلا به حساب نمی یان