چهارشنبه سوری
امسال هم ده روز قبل عید باز از باباجون خواستیم که بیاد دنبالمون تا ما رو ببره شمال خونشون
آخه روزای پایان سال بابایی ساعت کاریش زیاد میشه دیگه وقت نمی کنه مانی جونش رو ببره بیرون
مانی هم تو خونه کلافه میشه اینه که منو شما با بابا جون رفتیم شمال...
البته همش دلتنگ بابایی بودیما...
بابایی هم چهار شنبه سوری به ما ملحق شد و این اولین چهارشنبه سوریی بود که بابایی شمال بود.
بابا جون برامون کاه تهیه کرد و مامان جون هم طبق برنامه ی هر سال هفت تا آتیش روشن کرد
و ما هم از رو آتیش پریدیم
اینم مانی جونم که بعد آتیش بازی مشغوله مکالمه شد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی