مانی عزیز تر از جانممانی عزیز تر از جانم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

برای مرد فردا............مانی

مسافرت

اولین مسافرت دم عید بود و مانی تازه دو ماهش بود که به همراه مامان جون و بابا جون رفتیم شمال خونشون.حدود یک ماه اونجا بودیم و تا تونستیم خوش گذروندیم. ...
6 تير 1391

ماجرای ختنه ی مانی

ماجرا های ختنه ی آقا مانی مانی جونی هنوز یه ماهش پر نشده بود که به پیشنهاد مامان جون و تصمیم خودمون رفتیم که ختنش کنیم این موضوع از قبل دنیا اومدنت دغدغه ی ذهنمون بود خصوصا بابایی که کلی تحقیق کرد تا به بهترین روش و یه جای خوب و پیش یه دکتر خبره این کار رو بکنه...و می تونم بگم موفق هم شد وقتی رفتیم پیش دکتر من نتونستم کنارت باشم خیلی نگران بودم.ولی بابایی مثل یه شیر بالا سرت بود البته مامان جون هم همه ی حواسش به شما بود وقتی پوشکت رو باز کرد پسرم جیش کردی رو آقای دکتر همهمون کلی خندیدیم و خلاصه اینکه ختنه شدی و تا دو روز مامان جون پوشکت نکرد تا خوب خوب شی و شبا هم نمی خوابید دست گلش درد نکنه اینم از ماجرای ختنه شدنت جی...
6 تير 1391

ماجرای ختنه ی مانی

ماجرا های ختنه ی آقا مانی مانی جونی هنوز یه ماهش پر نشده بود که به پیشنهاد مامان جون و تصمیم خودمون رفتیم که ختنش کنیم این موضوع از قبل دنیا اومدنت دغدغه ی ذهنمون بود خصوصا بابایی که کلی تحقیق کرد تا به بهترین روش و یه جای خوب و پیش یه دکتر خبره این کار رو بکنه...و می تونم بگم موفق هم شد وقتی رفتیم پیش دکتر من نتونستم کنارت باشم خیلی نگران بودم.ولی بابایی مثل یه شیر بالا سرت بود البته مامان جون هم همه ی حواسش به شما بود وقتی پوشکت رو باز کرد پسرم جیش کردی رو آقای دکتر همهمون کلی خندیدیم و خلاصه اینکه ختنه شدی و تا دو روز مامان جون پوشکت نکرد تا خوب خوب شی و شبا هم نمی خوابید دست گلش درد نکنه اینم از ماجرای ختنه شدن...
6 تير 1391

وقتی که مانی دست دادن رو یاد گررفت

  تازه از شمال برگشته بودیم خونه,وقتی ازش خواستم دست بده.یهو دستاش رو آورد جلو,خیلی ذوق کردم اون روز هزار بار ازش خواستم که دست بده..با تموم عروسکاش مخصوصا پوه که خیلی دوستش داره دست داد               ...
5 تير 1391

هدیه برای مانی

بابایی که از سر کار برمی گشت برای مانی جونی کتاب خرید کتاب شعر کودکانه و کتاب الاغ دانا(که بعید به نظر می رسه اینطوری باشه)وکتاب جذاب خاله سوسکه بابایی داشت برای پسرش کتاب می خوند که جوجو خوابش برد,  مانی خوش به حالت دیگه داره بهت حسودیم میشه  علاوه بر کتابا حلقه زنجیر هم هست ...
5 تير 1391

هدیه برای مانی

بابایی که از سر کار برمی گشت برای مانی جونی کتاب خرید کتاب شعر کودکانه و کتاب الاغ دانا(که بعید به نظر می رسه اینطوری باشه)وکتاب جذاب خاله سوسکه بابایی داشت برای پسرش کتاب می خوند که جوجو خوابش برد, مانی خوش به حالت دیگه داره بهت حسودیم میشه علاوه بر کتابا حلقه زنجیر هم هست ...
5 تير 1391

تاب بازی

تاب تاب    تاب بازی چند روزه که وقتی برات این شعر رو می خونم می خندی بابایی می گه وقتشه که تاب بازی کنی چقدر منتظر بودیم دنیا بیای و این روزا رو ببینیم باورم نمی شه اینقدر زود بزرگ می شی انگار همین دیروز بود خودم تاب بازی می کردم تاب تاب تاب بازی خدا منو نندازی اگه می خوای بندازی بغل مامان بغل بابا بندازی ...
4 تير 1391