رمضانی که گذشت....
آخرین روزهای ماه رمضون
تو این مدت همش بابایی تنها روزه بود آخه منو شما عزیز در دونه روزه ی کله گنجشکی بودیم...
سال قبل هم همینطوری بود وقتی که شما هنوز تو دل مامانی بودی.اون موقع هم دوتایی روزه ی کله گنجشکی بودیم...
امیدوارم سال آینده بتونم بابایی رو همراهی کنم...توی این روزهای ماه رمضون منو شما می رفتیم با هم سبزی و...هرچی که لازم بود می خریدیم تا برای بابایی غذای خوشمزه درست کنیم
ولی بابایی بعد افطار ساده دیگه میلی به خوردن نداشت حق داره روزا خیلی طولانیه و روزه داری سخته...
چندتا عکس از ماشین گل پسری:
وای خدا ,یه لحظه هم آروم و قرار نداری تو کالسکه البته تو کوچه و خیابون توجهت جلب آدما و ماشینا میشه و فقط خیره خیره نگاه می کنی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی