بیست و یکمین ماهگرد
پسرم بیست و یکمین ماهگیت مبارک,سه ماه دیگه دو سالتم پر میشه میبینی چقدر زمان زود می گذره؟
یادمه وقتی که کوچیک بودم خیلی خیلی زمان دیر می گذشت باید کلی انتظار می کشیدیم تا یه سال سپری شه ولی الان خیلی خیلی زمان زود می گذره
مانی جونم تو بیست و یک ماهگی می تونی کلی کلمه ی درست بگی و کلی کلمه ی بامزه مثل شکم که بهش میگی شمک.یا ای بابا بازم اومدم برات بنویسم و از خاطرم رفت یا وقتی که دلت بغل می خواد میای و می گی مامان ببل...یا جمله های جالب مثل مانی ترسیدی!وقتی از چیزی بترسی می گی مانی ترسیدی.دیروز ناخنم کمی پوستت رو خراشید و رو به من گفتی:مامان پام درد,کلی دلم ریش ریش شد و سریع رفتم ناخنم رو گرفتم.وقتی یه بار صدام می کنی و من به هر دلیلی جوابت رو ندم میای و چندتایی می بوسیم تا صورت ماهت رو نگاه کنم.گاهی با مهربونی نگام می کنی و می گی مامانی من من ولی بابایی رو هنوز باباتی می گی
امشب صدات زدم که بیای بخوابی ولی خودت تمایل نداشتی که بیای گفتی :مامانی شب ایخیر یعنی من نمی یام خودت تنها برو لالا کن
صبحا که از خواب پا میشی اگه ببینی من هنوز خوابم میگی مامانی صوبونی (صبحانه)مامان سامااان(سلام)مامان آب و کلی هم می بوسیم که منم چون خوشم میاد از روشت برای بیدار کردنم الکی خودم رو به خواب میزنم و گاهی شک می کنی که نکنه بیدار باشم اینه که صورتت رو تا جایی که ممکنه نزدیک صورتم می کنی و با چشمای درشت و خوشگلت ذل میزنی توچشمام و اون موقع منم خندم می گیره و تو هم می خندی و سریع بلند میشی و دستام رو می گیری که بلندم کنی
داشت یادم می رفت دوازدهمین دندونتم در اومد
تا صدای اذان رو میشنوی می خوای نماز بخونی و میری سریع مهر رو از گوشه ی اپن بر می داری
امروز دیدم دوباره داری کتابت رو پاره می کنی بهت گفتم مانی جونم کتاب برای خوندنه نه پاره کردن سریع رفتی چسب رو آوردی و گفتی چسب...بس که کتاب پاره کردی و منم چسب زدم فکر می کنی همیشه باید همینطوری به این روند ادامه بدیم
یه چندتایی از عکست در آستانه ی بیست و یکمین ماهگردت میذارم:
اینجا پشت به قبله داشتی نماز می خوندی,وقتی نماز می خونی آروم الله اکبر رو زمزمه می کنی , برای بوسیدن مهر اونو تو دستت گرفتی
اینم عکسای چند روز پیش خانه ی کودک فروشگاه که تمایلی به ترک وسیله های بازی نداشتی و ماهم مجبور شدیم بیشتر بمونیم
قربونت برم که بای بای هم می کنی
مثل همیشه باید جهت مخالفش رو هم امتحان کنی
یه پسر بچه ی شیطون اومده بود( به نام کیان) که شما ترجیح دادی کمی استراحت کنی(یعنی من ازت خواستم)
از بس که شیطون بود به بچه های دیگه صدمه می زد و هر چی به دستش میومد پرتاب می کرد مامانش هم رهاش کرده بود و رفته بود دنبال خریداش
حالا که کیان شیطون بلا رفته بود شروع کردی به الگوبرداری از رفتارش البته جالبش این بود که یه طاها کوچولوی آرومی هم بود که به محض رفتن کیان اونم شروع کرد به پرت کردن توپا که مامانش از رفتار بچه اش کلی تعجب کرده بود نمی دونم شما کوچولو ها چرا اینقدر رفتارای بد رو زودتر یاد می گیرین؟!؟
یه چندتایی هم عکس از پارک رفتنت و پیشی ها هست که دوست دارم بزارم تا با دیدنش کلی کیف کنی.این پیشی ها که میبینی اسمشون طلا و فندوق بود که بخاطر تو بغل صاحبشون بودن اینطوری افتادن تو جون هم ,ما همینطوری رفتیم این بوستان نمی دونستیم که اونجا پاتق گربه داراست همه با گربه هاشون اومده بودن هواخوری وااااااااااای تو هم که کیف کرده بودی اینهمه گربه یه جا میدیدی این واقعا همون دد میویی بود که همیشه از ما می خواستی
اینجا پیشی رو صدا میزدی که بیاد شام بخوره آخه شامش رو نیمه کاره رها کرده بود بس که بهش ابراز احساسات می کردی
چون گربه های خونگی بودن و واکسناشون رو زده بودن و تمیز بودن کمی دستشون زدی و حتی طلا رو خودت از روی دیوار ورش داشتی که صاحبش خیلی تعجب کرد و گفت تا به حال بچه به این شجاعی ندیده بودم...بیچاره طلا غافلگیر شده بود
اسم این پیشی رو یادم نمی یاد
به این پیشیه می گفتی بیا پیشی اونم دنبالت میومد البته کمی که راه می رفت می نشست که دوباره صداش میزدی
همه جای پارک پر گربه بود اینجا هم چهارتایی لالا کردن
بعد گربه ها نوبت رسید به اردکهااااا و غازها