مانی عزیز تر از جانممانی عزیز تر از جانم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

برای مرد فردا............مانی

هفته ایی که گذشت

1392/4/30 0:48
نویسنده : مامان مانی
350 بازدید
اشتراک گذاری

این هفته هر شب مهمون بودیم و حسابی به گل پسری خوش گذشت

حالا دیگه کوچولو های فامیل به سنی رسیدن که می تونن باهم بازی کن این سبب خوشحالی منو بابایی

دوست نداریم تنهایی کودکیت رو سپری کنی

راستش این چند شب آبرویی ازمون بردی که بیا و ببین...هر بار یه رفتار جدید ازت میبینم که حسابی ذوق زده میشم

مثلا یه بار سر عروسک هلیا جون بکش بکش بود که یه طرفش خود هلیا خانم بود طرف دیگه اش آقا ایلیا که البته هنوز کوچولو ...کم کم داره وارد بازی هاتون میشه و طرف دیگه هم مانی جونم ,ناگفته نماند که آقا ابوالفضل و حدیثه خانمم بودن که با دیدن شما سه تا وروجک حس بزرگ شدن بهشون دست داده بود

قضیه از اونجا شروع شد که عروسک هلیا رو ایلیا خواست و کشمکش ها اول بین هلیا و ایلیا بود که تا اون موقع مانی فقط نظارگر بود یهو ناغافل مانی هم اومد جلو و با یه حرکت عروسک رو مال خودش کرد و مرد بودنش رو اثبات کرد زبان

بعد اون سراغ عروسک حدیثه هم رفت و می خواست که جفت عروسک ها رو داشته باشه

همین که بچه ها می رفتن پی یه شیطنت دیگه مانی هم عروسک ها رو می انداخت زمین و دنبال بچه ها...

مامان هلیا جون گفت من به تعداد بچه ها ژله خریدم الان میارم که این عروسکا و...از سرشون بیفته

همین که بنده خدا کیسه ی ژله ها رو از کیفش در آورد یهو چندتا دست اومد به قصد ژله ها

ما بزرگتر ها هم داشتیم توضیح می دادیم که الان به همتون یکی یه دونه ژله می رسه که گوش هیچ کدومتون به حرفای ما نبود و جیغ همتون هوا شد و توجه کل جمعیت افتاد به ما ها و شما وروجک ها

اون وسط صدای مانی هم به گوش می رسید که بی وقفه می گفت ژالی ژالی

همین حین بود که کیسه ی ژله ها افتاد دست مانی که محکم گرفته بود دستش تا مبادا کسی ازش بگیره و بچه ها هم در حال دادو هوار که ما هم مجبور شدیم طی حرکتی ضربتی کیسه رو از تهش سوراخ کنیم و به هر کسی یکی یه دونه بدیم

کمی نق نق کردن و با باز کردن ژله چند لحظه ی کوتاه سکوت همه جا رو فرا گرفت

چشمتون روز بد نبینه که مانی ژله اش رو خورد و چشش دنبال ژله ی بقیه بود

بعدش ژله ی ایلیا جون رو ازش گرفت آخه ایلیا جون هنوز نمی تونه ژله بخوره ولی خوب با اینکارش حسابی شرمنده شدمخجالت

خودمم مونده بودم باید چه عکسالعملی نشون بدمسوالسوال

و این ماجرا ها شب بعد هم باز تکرار شد خجالت

جالبش اینجاست که کلی هم همو می بوسن و بغل می کنن و ابراز احساسات می کنن ولی خیلی زود همه چی  از یادشون میره

خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و خیلی هم برای این جمع کوچولوتون خوشحالم

دوست دارم کنا هم کودکی خوب و خوشی داشته باشیدو برای همیشه دوستای خوبی باشید

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ساجده
30 تیر 92 13:29
عزيزم خصوصي

ممنونم عزیزم


هیراد و عمه لیلاش
31 تیر 92 22:53
فدای تموم شیطنتهات عزیز دلم




وای نه خاله جونم خدا نکنه




مامان ساجده
2 مرداد 92 19:47
خدا رو شكر همه وروجكا مثل هم هستن من فكر ميكردم متين اينجوريه ولي ميبينم شما هم يكي ورژن پايينترشو دارين
هميشه خوش باشيد


نه ساجده جون این فقط مختص شما نیست مربوط به تمام مامانا علی الخصوص پسردارا میشه
علی
7 مرداد 92 21:16
دستت درد نکنه درج لینک اشتباه زدی منو درج باید کنی