بازم مسافرت شمال...
دو روز بعد تولدت رفتیم شمال
آخه بابایی باید به یه دوره ی آموزشی میرفت که تو شمال برگذار میشد به مدت یه هفته که وسط دوتا تعطیلی بود ماهم فرصت رو غنیمت شمردیم و رفتیم شمال خونه ی مامان جون
تو این مدت که اونجا بودیم همش به مامان جون میچسبیدی و من حسابی استراحت کردم
عاشق پیشی هستی که تو حیاط مامان جون ایناست,وقتی که مامان جون بردتت پیشی رو از نزدیک ببینی
شما یهو با کلی هیجان به سمت پیشی رفتی و به پشتش چنگ انداختی و پیشی به اون بزرگی رو گرفتی
پیشیه بدجوری غافل گیر شد اصلا به مغزش هم خطور نمی کرد که شما این حرکت رو بزنی...
خوشحالم که از حیوونا نمی ترسی,ناراحتم که پیشیه ترسید...حیوونی...
وقتی میریم شمال با دیدن همین چیزا خیلی ذوق زده میشی
و اسباب بازی ها و عروسک هات شکل واقعی به خودشون می گیرن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی