فقط 2 روز دیگه....تا تولدت
دو روز دیگه دقیقا میشی یکساله
این روزا که اسم قشنگت رو برای یه سری از برنامه ها فرستادم همش با کلی ذوق و شوق نوشتم :
مانی یکساله از تهران
وای چه حس خوبیه بزرگ شدنت پسرم...
اولش قرار نبود برای تولدت مهمونی بدیم آخه تو ماه صفره...ولی خاله جون مامانی و خاله جون زهرا وبقیه گفتن که میان تولدت خونمون و مامان جون(مامان من)الان تو راهه داره از شمال میاد تا تولدت اینجا باشه و این یکی مامان جون هم که حتما میاد تا تولدت کنار هم باشیم البته عمه ها و عمو جون هم هستند که بخاطر کمبود جا شاید مجبور شیم دوبار تولد بگیریم.حالا امشب معلوم میشه چی کار باید بکنیم.اگه دست من بود میگفتم همه بیان درو هم باشیم اینجوری خیلی بیشتر حال میکنم.
چیزی که قطعی اینه که فردا شب تولدته و ما هم برای گل پسرمون جشن میگیریم.
تازه کادوی تولدت رو هم خریدیم.کیک هم سفارش دادیم
آتلیه هم بردیمت بابت تولدت
حالا منتظریم تا زمانش برسه و ببوسیمت و بهت بگیم
تولدقشنگت تا ابد مبارک
الان مثل فرشته هایی که یه سالشونو خوابیدی و منم کانکت شدم تا شارژ سالیانه ی خون بند نافت رو واریز کنم...چقدر خوشحالم که منو بابایی این کارو برات کردیم عزیزم...برات آرزوی سلامتی و خوشبختی داریم هردومون...ایشالا هیچ وقت بهش احتیاج پیدا نکنی و همیشه زیر سایه ی خدای مهربون سالم و شاداب باشی گل خوشبوی مامان و بابا
آمین
دوستت داریم یه عالمه هرچی بگیم بازم کمه
بزودی با کلی عکس و خاطره میام پیشتون