ماجراهای تل مامانی
آدم یاد ماجراهای مداد آبی میفته...
جدیدا نمی زاری به موهام تل یا گل سر بزنم
همش بر می داریشون و می اندازیشون یه طرفی نمی دونم خوشت نمی یاد یا دوست داری مامانی موهاشو نبنده...البته هر وقت موهامو نمی بندم نگاهم می کنی و می خندی
حالا اینبار تل مامانی روخودتم امتحان کردی خیلی بهت میومد:
خب مامانی بزا ببینم این چیه که هی می زنی به سرت؟!؟
انگار خوش مزه است؟؟؟
اصلا معلومه کدوم وریه؟؟
آهان فهمیدم اینجوریه
ای بابا,از دست مامان...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی